پیتزا
کنار تو
کنار دست های ممنوع اَت
جائی نمی روم از تو
همین جا
با پیش بند و کلاه
بخند !
...
ادامه مطلب
نوشته شده توسط جلال خسروی در ساعت 0:1 |
لینک |
72 نظر
پنجشنبه هفتم مهر 1390
عاشقانه
با اين غروب كه كنارت نشسته و
شام مي خوريم
و مي خواهد
كه بخوابد
در خواب هايت
با تو
حرف بزن
نگاه كن
تا راه هاي ميشي باز شوند و
برگردم
از « واهمه ها
كه بي نام و
بي نشان »
از ذهن
از زمان
جوخه ها به خط نشوند باز
و مرزها
در هم نريزند
بارِ تلخ ترين گريه ها بر زبانم
مو هايم را سفيد كرده
بويِ آشويتس مي آيد
باش
باشنده اي
در باش گاه
باشد
با اين حال
حرف بزن
و نگاهم كن
تا برگردم
دامنه ها
شيب ها
و نشيب هايت را
قدم بزنم
با كفش اسپورتي كه پوشيده اي
تا پله هاي تو
تا تو
تا خدا
كه بر نوك پستان هايت
به خواب رفته ؛
به خواب بروم .